نويسنده: حميد احمدي





 


معاني اصطلاحاتي چون قوميت، گروه هاي قومي و قبيله يكسان نيست و در اين مورد اختلاف نظر وجود دارد. مشكل مفهوم بندي قبيله به ويژه زماني بروز مي كند كه به عنوان گروه بدوي، غيرمتمركز، مساوات طلب، داراي اساس خويشاوندي و منزوي و مجزا از دولت تعريف مي شود. اين ره يافت، كه قبيله را با گروه قومي يكسان مي داند، به قبيله موقعيت متمايزي مي بخشد كه در آن قابليت تبديل به يك ملت با دولت خاص خود را مي يابد. تجربه ي تاريخي جوامع خاورميانه اي به طور عام و ايران به طور خاص، اين مفهوم بندي از قبيله و قبيله گرايي را زير سؤال مي برد. در اين مقاله مفهوم « قبيله » با توجه به تجربه ي ايران مطالعه مي شود. گرچه ايلات بخش هاي مهمي از جمعيت ايران را در گذشته تشكيل مي دادند، ساختار اين ايلات و روابط شان با دولت هاي مركزي مختلف آن ها را از گروه هاي منزوي، بدوي و خويشاوند، متمايز مي سازد.
با توجه به نكات فوق، در اين مقاله تحليلي از جامعه ي ايران با توجه به ويژگي هاي ايلات ساكن در آن و رابطه ي آن ها با دولت مركزي ارائه و مسائل مختلف مربوط به ايلات ايراني بررسي خواهد شد تا نادرستي تعاريف رايج درباره ي قبايل به عنوان « گروه هاي خويشاوند، از لحاظ سياسي غيرمتمركز، با فرهنگ منسجم و داراي سازمان هاي اقتصادي مساوات طلب و در حال كشمكش دائم با دولت » آشكار شود.
تجربه ي تاريخي ايران چنين تفسيري از قبيله و قبيله گرايي را تأييد نمي كند. برعكس، ايلات در ايران براساس روابط خويشاوندي تشكيل نشده اند و ملاحظات اجتماعي- سياسي نقش مهم تري در تشكيل آن ها داشته است. از نظر اقتصادي ايلات داراي نظام سلسله مراتبي و از نظر سياسي داراي سازمان اجتماعي متمركز بوده اند. ايلات ايران گروه هايي پراكنده، غيرمنسجم و درگير رقابت هاي متعدد دروني بوده اند. اين گروه ها، جوامعي منزوي نبودند و روابط آن ها نيز با دولت هاي مختلف هميشه خصمانه و پركشمكش نبوده است. بسياري از ايلات دولت هاي قوي تشكيل دادند و دولت ها نيز به دلايل سياسي ايل ها را به وجود آوردند. در غالب مراحل تاريخ ايران، رؤساي ايلات نمايندگان پادشاهان بوده و بهتر آن است كه بگوييم روابط آن ها از نظر تاريخي بيشتر بر مبناي حمايت متقابل استوار بوده است تا براساس كشمكش.

ايل و ايل گرايي در ايران

تا اواسط قرن بيستم بخش هايي از جمعيت ايران براساس طبيعت آن ساختاري ايلي داشت، زيرا در مناطق مهمي از سرزمين ايران گروه هاي ايلي شناخته شده زندگي مي كردند. درواقع، مرزهاي ايران و همسايگانش محل سكونت گروه هاي ايلي بود. آذري ها، كردها، لرها، بختياري ها و عرب ها در غرب؛ آذري ها، كردها و تركمن ها در شمال غربي، شمال و شمال شرقي و بلوچ ها در جنوب شرقي.
درباره ي ميزان جمعيت گروه هاي ايلي ايران آمار دقيقي در دست نيست و منابع مختلف ارقام متفاوتي ارائه داده اند. محمدعلي جمالزاده مي گويد، از تقريباً 7/5 ميليون جمعيت ايران در اواخر قرن نوزدهم، 30 درصد چادرنشينان وابسته به واحدهاي ايلي بودند.(1) مسعود كيهان جغرافي دان ايراني، جمعيت ايلات چادرنشين ايران را در آغاز قرن بيستم، چهار ميليون يا 32 درصد كل جمعيت ايران تخمين زده است.(2) براساس آمار ارائه شده در منابع مختلف ايراني، جمعيت ايلات ايران از 32 درصد كل جمعيت ايران در سال 1308 به 20 درصد در سال 1314، 15 درصد در سال 1338، 10 درصد در 1345 و 7 درصد در 1355 كاهش يافته است. طبق سرشماري سال 1365، كل جمعيت گروه هاي ايلي و عشيره اي ايران 1,152,999 تقريباً 2/5 درصد كل جمعيت ايران بود.(3)
آبراهاميان مي نويسد در اواخر قرن نوزدهم جمعيت ايران در فلات مركزي عمدتاً فارسي زبان و آميخته اي از چادرنشينان غيرفارس زبان، يعني قشقايي ها، لرهاي بختياري، افشارها، عرب ها و لرهاي ممسني بود. گويش روستاييان منطقه ي درياي خزر در شمال اغلب گيلكي، مازندراني و تالشي بود. مناطق پراكنده اي نيز وجود داشت كه در آن آذري ها و فارس زبان ها و گروه هاي قبيله اي قاجار، تركمن و كرد مي زيستند. ساكنان شمال غربي اساساً آذري بودند و در برخي از روستاها كرد زبان ها، ارمني ها و آسوري ها و برخي چادرنشينان وابسته به ايلات شاهسون، افشار و قره داغي نيز سكونت داشتند. غرب و جنوب غرب تركيبي از جمعيت اسكان يافته، نيمه اسكان يافته و غيراسكان يافته ي كرد، بختياري، لر و عرب داشت. در جنوب شرقي غالباً بلوچ ها، برخي از عرب ها، افشارها و افغان ها ساكن بودند و سرانجام جمعيت شمال شرقي، تركيبي بود از فارس زبان ها، تركمن ها، كردها، شاهسون ها، افشارها، تاجيك ها و تيموري ها (4).
گروه هاي زباني مهم نظير كردها، آذري ها و بلوچ ها در قالب يك ايل واحد كرد، آذري يا بلوچ متحد نبودند، بلكه در درون گروه هاي ايلي مختلف سازمان يافته بودند. جمعيت كرد ايران وابسته به ايلات مهمي چون زنگنه، كلهر ( كه بخشي از آن ها شيعه هستند )، مكري، اردلان و شكاك در غرب كشور بودند. در برخي نواحي ديگر اين منطقه، كردها با طوايف ترك زبان آميخته و تحت نفوذ زبان و مذهب آن ها قرار گرفته بودند كه شادلوها، شقاقي ها، قراچورلوها، دنبلي ها از اين گروه به شمار مي رفتند. جمعيت آذري ايران تا حدي در قبايلي چون افشارها، قاجارها و شاهسون ها سازمان يافته بودند و جمعيت بلوچ غالباً به طايفه هايي چون ياراحمدزايي، اسماعيل زايي، مري، نارويي، مباركي، ريگي و بركزايي تعلق داشتند.(5)
ذكر اين نكته نيز اهميت دارد كه مناطقي نظير كردستان، آذربايجان و بلوچستان به طور مطلق محل سكونت كردها، آذري ها و بلوچ ها نيست. مثلاً كردها در آذربايجان، خراسان و به ميزان كم در بلوچستان نيز ساكن هستند(6)، همان گونه كه در كردستان آذري ها و در ميان قبايل تركمن در شمال شرق نيز بلوچ ها سكونت دارند. با آنكه برنامه هاي نوين سازي ايران، كه با روي كار آمدن رضاشاه در نخستين دهه ي 1300 آغاز شد، به گسترش شهرنشيني و اسكان اجباري قبايل چادرنشين منجر گرديد، در اواسط قرن بيستم همچنان گروه هاي ايلي مهمي در آذربايجان، كردستان و بلوچستان وجود داشتند و طوايف بلوچستان هنوز هم سازمان هاي اجتماعي مهمي به شمار مي روند.

ويژگي هاي اساسي قبايل ( ايلات )‌ ايران

برخي ره يافت هاي انسان شناسانه درباره ي قبايل، آن ها را واحدهاي سازماني خويشاوند، غيرمتمركز، مساوات طلب و دولت ناپذير در يك جامعه ي بزرگ تر مي داند.(7) اما تجربه ي تاريخي ايران چنين تعريفي از گروه هاي قبيله اي را تأييد نمي كند. درواقع، برخي محققان برجسته ي قبيله گرايي و قوميت در ايران، اين نوع طبقه بندي را رد مي كنند و بيش از هر چيز مفهوم خويشاوندي را، به عنوان يك معيار اساسي در عضويت ايلي زير سؤال مي برند. لويس بك كه آثار بسياري درباره ي بزرگْ ايل (‌ كنفدراسيون ) قشقايي در ايران دارد، مي نويسد:
محققان علوم اجتماعي، قبايل را بر مبناي خويشاوندي تعريف مي كنند و منظورشان عموماً جدّ است. مفاهيم خويشاوندي در روابط ميان جوامع قبيله اي در سطح محلي اهميت دارد، اما به تنهايي عامل تشكيل قبيله يا تعيين سياست هاي قبيله اي نمي شد. به اين ترتيب، تعريف قبيله به عنوان يك گروه خويشاوند يا متكي بر اصل خويشاوندي تعريفي جامع و مانع نيست، زيرا اهميت بيش از حدي به عنصر خويشاوندي مي دهد و نقش عوامل مهم تر را ناديده مي گيرد.(8)
مسئله ي روابط خويشاوندي متكي بر اصول اجدادي و وابستگي ناشي از ازدواج يا فرزندخواندگي از نظر تجربي فقط در ميان واحدهاي كوچك تر قبيله مثل هسته هاي خانوادگي و خانوارهاي بزرگ تر و دودمان هاي محلي صادق است. در سطوح بالاتر، طايفه ها و قبايل (‌ ايل ها )‌ داراي روابط غالباً سياسي هستند: گروه هايي كه منشأ خارج از قبيله يا بردگي داشته ولي به عنوان بخشي از قبيله پذيرفته شده اند؛ اتحاد يا رقابت ميان گروه هاي خويشاوندي كه اصول دودماني خود را زير پا گذاشته اند؛ همكاري ميان بخش هايي از جامعه كه وابستگي هاي خويشاوندي مختلف دارند؛ بازنويسي صريح شجره نامه ها. اين نوع پديده هاي غيرعادي به ويژه در سطح كنفدراسيون ها (‌ بزرگْ ايل ها ) بيشتر به چشم مي خورد.(9) همان گونه كه آلبرت هوراني مي نويسد، اين گروه هاي قبيله اي بزرگ
... براساس خويشاوندي اصيل با يكديگر مرتبط نيستند. تعداد بسيار قليلي از مردم در جوامع فاقد سواد اجداد خود را بيش از سه يا چهار نسل قبل از خود مي شناختند يا مي توانستند روابط خود را فراتر از افرادي كه شخصاً مي شناختند يا به طور مكرر آن ها را مي ديدند، با ديگران نيز گسترش دهند.(10)
كنفدراسيون (‌ بزرگْ ايل ) خمسه در جنوب ايران نمونه ي بسيار خوبي از اين گونه جوامع است، زيرا از پنج گروه مختلف با ريشه هاي متفاوت تشكيل شده بود. ايل خمسه در عهد قاجار به رهبري قوام الملك (11) از اتحاد پنج قبيله ي كوچك تر - باصري هاي فارس زبان، يك گروه عرب زبان، اينانلو، نفر و بهارلو كه ترك زبان بودند- به وجود آمد.(12)
به گفته ي ريچارد تاپر، اگر قبايل را در خاورميانه و آسياي مركزي به عنوان گروه هاي داراي اجداد مشترك تعريف كنيم، اغلب گروه هاي قبيله اي در آناتولي، ايران ( نظير بلوچ هاي مري و باصري ها در جنوب و افغانستان كه غالباً پيچيده و غيرمنسجم هستند ) خارج از اين مقوله قرار مي گيرند. درواقع، ايلات جديدتر ايران نظير قزلباش ( بنيان گذار سلسله ي صفوي )‌ شاهسون و قشقايي تركيب پيچيده اي از وابستگي هاي سياسي و فرهنگي بودند و موفقيت و بقاي خود را بيشتر مديون اين تركيب ناروشن و انعطاف پذير و نيز دلاوري نظامي رهبران خود بودند.(13) تاپر در بررسي ديگري درباره ي قبايل در ايران و افغانستان، اشاره مي كند كه گروه هاي قبيله اي در يك منطقه قادرند در طول زمان با يكديگر همبستگي پيدا كنند، هرچند مدعي باشند كه اجداد و زبان هاي متفاوت دارند. در اين راستا، ممكن است در چهارچوب وحدت سياسي و جغرافيايي، يك ايدئولوژي مبتني بر شجره ي مشترك نيز ساخته و پرداخته شود.(14)
رودي ليندنر استدلالي مشابه دارد و با توجه به مطالعات انجام شده درباره ي باصري ها در جنوب ايران و مري ها در بلوچستان اشاره مي كند كه قبايل اساساً گروه هاي سياسي هستند كه به همان اندازه ي روابط خوني به منافع مشترك نيز فكر مي كنند. ليندنر عنوان مي كند كه تبعيت قبايل از دولت ها در قرن بيستم قوم شناسان را واداشته است تا بر مسئله ي خويشاوندي بيش از حد تأكيد ورزند و به سازمان قبيله اي مدرن نوعي ثبات سياسي و سرزميني و نيز سلطه ي روابط خويشاوندي نسبت دهند كه در ميان قبايل چادرنشين گذشته وجود نداشته است.(15) گرچه روابط محلي اهالي ايلات در ايران به طور داوطلبانه طبق اصول و فرايندهاي خويشاوندي، ازدواج، وابستگي هاي اقتصادي و سياسي و نيز تصادف و اتفاق پديد مي آمد، اما اين روابط محلي لزوماً ايجادكننده ي ايلات نبود. در عوض، ايلات از طريق وابستگي سياسي افراد و گروه ها به گروه ها و رهبران محلي و در برخي موارد گروه ها و رهبران بالاتر از سطح محلي شكل مي گرفتند.(16) بدين ترتيب، « اغلب گروه هاي ايلي ايارن، و نيز گروه هاي بزرگ تر، فاقد عنصر شجره ي مشترك براي اعضاي خود بودند... و هيچ گونه سيستم خويشاوندي براي مجموعه هاي ايلي بزرگ تر وجود نداشت كه همه ي اعضا را دربربگيرد »(17).
عدم وجود معيار خويشاوندي براي ايلات ايران حتي در سال هاي اوليه ي شكل گيري قبايل ترك- مغول در ايران قرن يازدهم نيز آشكار بوده است. جيمز ريد مي نويسد كه روابط اقتدار در قبايل ترك- مغول با روابط قدرت تعيين مي شد نه بر اساس ساختار خويشاوندي. پرداختن به روابط خويشاوندي آن گونه كه در مورد نمونه هاي مغولي ذكر مي شود، بيشتر حاصل نظرات انسان شناسان است و گوياي چيزي نيست جز يك آرمان فرهنگي.(18) قبايل ترك زبان فاصله ي قرون يازدهم و هجدهم ايران نظير قزلباش، بنيان گذار امپراتوري صفوي، افشار و قاجار بيشتر براساس روابط قدرت شكل گرفتند تا اصول خويشاوندي. جين كوزنير در اثر معروف خود راجع به قبايل مغول و ترك تأكيد مي كند كه حتي گروه اردويي ( اوبا )‌ در ايلات، پيش از آنكه يك جامعه ي متكي بر اصل خويشاوندي باشد، مجموعه اي از خانواده ها و گروه هاي اردويي كوچك تر بود كه حول مجموعه ي واحدي گرد آمده بودند و با آن هيچ گونه رابطه خوني نداشتند.(19)
چنانچه زندگي و سوابق رهبران ايلات را بررسي كنيم، افسانه ي خويشاوندي در شكل دادن به گروه هاي ايلي ايران خود را مي نماياند. اين رهبران گاه چهره هاي قدرتمندي هستند كه با اتباع خود هيچ گونه رابطه ي خويشاوندي ندارند. به گفته ي لويس بك، رهبران بلندپايه ي مجموعه ها بزرگ تر ايلي در ايران هميشه از نظر اجتماعي و سمبوليك ( و نيز اقتصادي ) متمايز از افراد تحت فرمان خود بودند. آن ها غالباً از گروه هايي ريشه مي گرفتند كه مردم ايل هيچ گونه وابستگي خويشاوندي واقعي يا ذهني به آن ها نداشتند. اين رهبران شجره نامه هايي جدا از شجره هاي مردم قبيله براي خود مي ساختند تا تمايز خود را از آن ها ثابت كنند. رابطه ي خويشاوندي در آن ها بيشتر ناشي از ازدواج هاي درون قبيله اي بود، مثلاً‌ يك نخبه ي ايلي كه ادعا مي كرد، كُرد است،‌ بر بلوچ هاي بلوچستان حكم مي راند. ساير رهبران بلندپايه ي ايلي در ايران نيز افسانه هاي مشابهي در مورد شجره ي خود داشتند.(20)
درواقع، هنگامي كه سخن از ايران است، غالباً مراد كنفدراسيون هاي ايلي است كه از گروه هاي كوچك تر با ريشه هاي پراكنده تشكيل شده است. هنگام بحث در مورد مسئله ي ايلات در ايران، بايد در نظر داشته باشيم كه اين گروه ها چند صد هزار تن يا تعداد بيشتري را دربرمي گرفتند. چنين گروه هايي فاقد ايدئولوژي هاي منسجم نياكاني بوده و از نظر ريشه و تركيب ناهمگون هستند.(21)
به اين ترتيب، بحث هاي مربوط به افسانه ي خويشاوندي و جد مشترك ايلات استدلال ما را در فصل گذشته تأييد مي كند كه ايلات را نبايد با گروه هاي قومي برابر دانست و آن ها را داراي مرزهاي شجره اي مشخص و هويت هاي روشن و متمايز فرض كرد. طرح اين مسئله آراء برخي از محققان كنوني امور قوميت را كه در پي جايگزين كردن مفهوم همگون و مدرن گروه هاي قومي به جاي جوامع قبيله اي ناهمگون سابق هستند و بنابراين قبايل را به عنوان جوامعي داراي هويت هاي مشخص خاص خود معرفي مي كنند، به چالش مي طلبد.
واقعيت اين است كه هويت قبيله اي متكي بر اصل خويشاوندي و جد مشترك همانند هويت قومي پديده اي ذهني و تخيلي است كه در چهارچوب اوضاع و احوال معاصر شكل گرفته است. ايلات ايران همگام با شرايط متحول اجتماعي- سياسي به ابداع، اختراع و اختراع مجدد و احياي سنت ها دست مي زدند. هر گروه ايلي متشكل از ريشه هاي قومي- زباني پراكنده بود و با اين حال رسوم خاصي براي خود پديد آورد و افسانه هاي مربوط به جد اوليه ي خود را خلق كرد.(22) هويت هاي قبيله اي مشخص متكي بر روابط خويشاوندي و جد مشترك در ايران وجود ندارد. بحث وجود هويت قبيله اي معين مبتني بر معيارهاي فرهنگي و سياسي نيز به طور جدي مشكل آفرين است.

پراكندگي فرهنگي و سياسي در ايلات

در اين بخش مسئله انسجام فرهنگي و سياسي قبايل ( به عنوان دو عنصر اساسي لازم در ايجاد يك هويت قبيله اي متمايز ) و رابطه ي آن با گروه هاي ايلي ايران بررسي مي شود. واقعيت آن است كه ايلات ايران ميراث فرهنگي مشخص و منسجم ندارند و از نظر سياسي نيز در مورد روابط قدرت با يكديگر اختلاف داشتند. مهاجرت هاي اجباري و گاه به گاه ايلات و ساير گروه هاي جمعيتي در ايران و نواحي اطراف آن (‌ به ويژه در امتداد مرزها ) و نيز ماهيت متغير هويت هاي ايلي، وابستگي ها و تغييرات زباني و فرهنگي باعث شده است تا مشكل بتوان نتيجه گرفت كه گروه هاي داراي عنوان خاص ( مثلاً بلوچ، فارس، ترك و كرد ) لزوماً فرهنگ ها و ريشه هاي متمايز هم دارند.(23)
مسئله ي مهاجرت و جابه جايي گروه هاي ايلي در سراسر ايران نه تنها مانع ايجاد فرهنگ هاي متمايز در ميان ايلات شده، بلكه نفوذ گسترده ي اسلام،‌ آداب و سنن ايراني و ادبيات فارسي در ميان گروه هاي ايلي نيز مانع ظهور فرهنگ بسته و خاص قبيله اي شده است. اين عوامل حائز اهميت منجر به بروز تغييرات در فرهنگ، زبان، رابطه ي خويشاوندي و هويت متكي بر آن شده است. لويس بك درباره ي اين مراودات و تغييرات فرهنگي مي نويسد:
مدارك و شواهد نشان مي دهد كه ايلات ايران از گردهم آمدن جمعيت هايي با ميراث فرهنگي، زبان و رسوم پراكنده و رابطه هاي خويشاوندي متفاوت به وجود آمده و اين پراكندگي فرهنگي هنوز هم در ميان ايلات عمده ي ايران به چشم مي خورد. اين فرايند در طول تاريخ ايران شكل گرفت، تداوم يافت و همچنان در اواخر دهه ي 1980 ميلادي ادامه دارد. ايلات، موجوديت هايي اجتماعي- فرهنگي با تاريخ تحول خاص خود بودند و اعضاي آن ها در طول زمان داراي تصورات و برداشت هايي از ويژگي هاي فرهنگي خاص شدند. يك چنين برداشت هايي در رابطه با منحصر به فرد بودن آن ها كه كاركردهاي سياسي داشت و غالباً سطحي بود لزوماً باعث از بين رفتن پراكندگي فرهنگي نشد. (24)
درواقع، تقسيمات زباني، مذهبي و سياسي عامل مهمي در ايجاد احساس تمايز ميان گروه هاي ايلي مختلف ايران بوده است. ايلات ايران، گذشته از اختلافات ساختاري، از لحاظ زبان و گويش، مذهب و نيز ميزان وابستگي به حكومت مركزي با يكديگر اختلاف داشتند.(25) در ادامه ي رقابت ها و كشمكش هاي ميان ايلات مختلف ايران، تنش هاي درون ايلي نيز نقش مهمي داشته است. فردريك بارت در جريان مطالعه ي گروه هاي ايلي جنوب ايران به اين واقعيت اشاره مي كند كه يك اختلاف كوچك به آساني منجر به اين مي شود كه بخشي از ايل از آن جدا شود و واحد جديدي براي خود تشكيل بدهد يا به اردوي ديگري بپيوندد.(26)
وجود اين گونه رقابت ها در ميان گروه هاي ايلي، دولت مركزي را قادر مي ساخته است تا هرگونه نافرماني يا شورش در ميان آن ها را با بهره گيري از كشمكش هاي بروني و دروني آن ها فرو نشاند. آن لمبتون مي نويسد كه قاجارها توانستند براي مدت زمان طولاني بر مسند قدرت باقي بمانند، زيرا ايلخان ها (‌ رؤساي كنفدراسيون ها يا بزرگْ ايل ها ) « توان بنيادي »‌ براي متحد شدن عليه آن ها نداشتند.(27) يكي از سياحان اوايل قرن نوزدهم ميلادي در ايران، گفته است كه پادشاه قادر بود با تحريك خان هاي حسود و تنگ نظر ايلات عليه يكديگر و ايجاد توازن ميان آن ها، بقاي خود را تضمين كند.(28)
وجود تمركز و سلسله مراتب اجتماعي- اقتصادي در گروه هاي قبيله اي مباني اين نظريه كه قبايل را جوامع غيرمتمركز و مساوات طلب مي داند، سست مي كند. در اغلب كنفدراسيون هاي ايلي، خانواده ي ايل خان هاي حاكم با يك ساختار اجتماعي سلسله مراتبي و متمركز بر اقشار پائين ايل مسلط بود و كنترل اغلب منابع اقتصادي را در دست داشت. حمايت متقابل دولت و ايلات از يكديگر، باعث تشديد روند اين مكانيسم تمركز و استثمار مي شد.(29) رؤساي ايلات سعي داشتند از طريق تهيه و جعل شجره نامه هاي معتبر و متمايز براي خود مقام اجتماعي خاص، امتيازات مادي و اقتدار سياسي خود را حفظ كنند و مشروع جلوه دهند. در دوران قاجار، رؤساي ايلات بر بزرگْ ايل هاي خود نفوذ زيادي داشتند. ساختار قدرت درون ايلات عموماً بسيار متمركز بود و رهبران ايلي از اختيارات فوق العاده اي، برخوردار بودند و قدرت شان را مستبدانه بر اتباع خود اعمال مي كردند.(30)
ويژگي هاي عمده ي گروه هاي ايلي ايران، در مجموع مفهوم خاصي از ايل ارائه مي دهد كه فاقد ويژگي هاي اساسي قبيله اي ذكر شده در برخي ره يافت هاي انسان شناسانه درباره ي قبيله و قبيله گرايي است. گروه هاي ايلي جوامع مشخصي نيستند كه براساس روابط خويشاوندي و انسجام فرهنگي، هويت خاص يافته باشند. واقعيت آن است كه برخي محققان قوميت، قبيله گرايي و كشمكش اجتماعي، مفاهيم روابط خويشاوندي و انسجام فرهنگي را به نادرست در مورد گروه هاي ايلي سابق به كار مي برند تا آن ها را گروه هاي قومي جديد قلمداد كنند. به اين ترتيب، محققاني كه معتقدند هويت هاي ايلي در فرايند تغيير و تحول اجتماعي- اقتصادي در قرن بيستم تبديل به هويت هاي قومي مي شود، ايلات را به عنوان گروه هاي خويشاوند تعريف مي كنند تا موجوديت هاي اجتماعي- سياسي.(31) اما واقعيت ساختارهاي اجتماعي- سياسي و پراكندگي فرهنگ گروه هاي ايلي ايران نظير كردها، آذري ها، فارس ها و تركمن ها، اين ره يافت را تأييد نمي كند.

روابط ميان ايلات و دولت در ايران

در آثار برخي از دانشمندان علوم اجتماعي غرب نكته اي درباره ي مسئله ي قوميت در جوامع جهان سوم نظير ايران مسلم به نظر مي رسد و آن اينكه براي توجيه نظرات خود در مورد تبديل گروه هاي ايلي گذشته به گروه هاي قومي منجسم فرهنگي مدرن و در كشمكش مداوم با دولت، لازم است كه ابتدا ايلات گروه هاي منزوي، بسته و آسيب ناپذير در برابر نفوذ فرهنگي و سياسي خارجي قلمداد شده و سپس بر تداوم روابط خصمانه ميان ايلات و دولت ها تأكيد شود. با اين هدف، ايل به عنوان جامعه اي « بدوي » و « دولت ناپذير » در چهارچوب تقابل قبيله و دولت معرفي مي شود.(32)
در اين قسمت، ضمن تمركز بحث بر تجربه ي ايران اين تقابل دوگانه ي ايل در برابر دولت نيز بررسي مي شود. به تفصيل خواهيم گفت كه ايلات گروه هاي منزوي، بدوي و دولت ناپذير نيستند. برعكس، ايلات يا دولت هاي بزرگ و پرقدرت به وجود آورده اند يا خود به وسيله دولت ها ايجاد شده اند. تاريخ ايران نشان مي دهد كه چگونه اين دو نهاد در ارتباط دائم بوده اند؛ ارتباطي كه لزوماً كشمكش آميز نبوده است. در صفحات بعد به روابط ميان دولت ها و ايلات در ايران بعد از اسلام تا ظهور دولت متمركز مدرن از سال 1304 به بعد مي پردازيم. در جريان بحث پي خواهيم برد كه رؤساي ايلات در بسياري موارد نمايندگان دولت بوده و با ايفاي نقش واسطه ميان اعضاي ايلات و دولت ها، از دولت ها حمايت مالي و نظامي مي كردند.

ايلات به عنوان بنيان گذاران دولت ها:

اغلب سلسله هاي محلي و دولت هاي ملي در ايران بعد از اسلام را گروه هاي ايلي بنيان نهاده اند. سلسله هاي بزرگ چون غزنويان، سلجوقيان، صفويه، افشاريه، زنديه و قاجاريه را رهبران ايلات پايه گذاري كردند. همه ي سلسله هاي حاكم در ايران- از سلجوقيان در سده ي دهم ميلادي تا قاجاريه در سال هاي نخست دهه ي 1300- ريشه ي ايلي داشتند. حاكمان دولت خود اصولاً رهبران ايلات و يا اعقاب آن ها بودند. دولت ها در ايران تا سال 1304 كه نظام پهلوي شكل گرفت، در اثر قدرت هاي ايلي ظهور كردند و بقا و نابودي آن ها نيز به قدرت ايلي وابسته بود.(33) همان طور كه بارفيلد مي گويد:
از همان آغاز فتوحات اسلامي در فهرست امپراتوري هاي مهم نام قبايلي را مي بينيم كه به فاتحان امپراتوري تبديل شدند كه از مهمترين آنها مي توان به سلجوقيان، غزنويان، مماليك ( مصر)، مغولان، تيموريان، عثماني ها، مغولان ( هند )، قزلباش ( صفويه ) و قاجارها اشاره كرد.(34)

ايلات به عنوان مخلوق دولت ها:

در برخي موارد، دولت ها خود ايلاتي به وجود مي آوردند تا از طريق آنها بتوانند به اهداف خاص دست يابند و به ويژه ميان دولت ها و ايلات رقيب توازن قدرت ايجاد كنند.(35) واقعيت اين است كه هيچ ايلي، حداقل در قرون اخير وجود ندارد كه كاملاً از تأثير دولت به دور مانده باشد. توجه به مسئله ي دولت از مقولات اساسي آثار مطالعاتي در زمينه ي ايلات براي پي بردن به نقش دولت ها در خلق، تبديل و نابود كردن نهادها و ساختارهاي قبيله اي است. درواقع، لازمه ي توجه به نقش ايلات در « ايجاد دولت » در خاورميانه، توجه به اين نكته است كه دولت ها نيز در « ايجاد ايلات » و نيز نابودي آن ها نقش داشته اند.(36) قبايل شاهسون در آذربايجان و خمسه در جنوب ايران دو مصداق بارز در اين زمينه اند. شاه عباس صفوي شاهسون را به عنوان يك ايل خاص و وفادار به شخص خود و سلسله ي صفوي به وجود آورد.(37) خمسه در عهد قاجار از اتحاد پنج ايل در مقابل بزرگْ ايل قشقايي به وجود آمد.(38)
مداخله ي دولت در شكل گيري و تكامل ايلات نمونه هاي ديگري نيز در تاريخ ايران دارد. تاريخ سياسي كردستان در طول پنج قرن گذشته نشان مي دهد كه چگونه تحولات مهم ميان ايلات همواره در پاسخ به تحولات در دولت رخ داده است. مارتين وَن بروينسن محقق مطالعات كردي مي نويسد:
طي تحقيقات محلي خود و بيش از آن در جريان مطالعات بعدي منابع تاريخي، به تدريج به اين امر واقف شدم كه ايل بيشتر مخلوق دولت بوده است تا يك پديده ي ايجاد شده در فرايند اجتماعي و سياسي قبل از دولت. به نظر مي رسد برخي كنفدراسيون هاي ايلي كه به آن ها برخوردم وجود خود را مديون مداخلات سنجيده ي يكي از دولت هاي بزرگ مي دانستند. كردهاي شمال خراسان در ايران در سنت هاي مكتوب خود تأكيد مي كنند كه اجداد آن ها، كه از بخش هاي مختلف كردستان آمده و نسبت به ايران وفادار بودند، در حوالي سال 1600 ميلادي به دستور شاه عباس يك كنفدراسيون ايلي جديد به نام چميشزك، به وجود آوردند.(39)
نكته ي مهم و قابل ذكر اين است كه علي رغم اين واقعيت ها، برخي محققان قوميت حساسيت لازم تاريخي موردنظر وَن بروينسن را براي درك روابط پيچيده ميان دولت و قبيله ندارند. نتيجه ي اين عدم حساسيت آن است كه گروه هاي ايلي به عنوان صاحبان فرهنگ ها و هويت هاي مشخص معرفي مي شوند. هويت هاي مشخص قبيله اي و قومي در واقع ساخته و پرداخته ي ذهن محققان علوم اجتماعي غرب است. به گفته ي ريچارد تاپر شاهسون هاي ايران كه يك ايل ساخته و پرداخته خواستِ شاه عباس و وفادار به شخص او بودند، يك نمونه از موارد مستند در خاورميانه است كه مورخان و انسان شناسان به آن ها هويت قبيله اي و قومي متمايز داده اند.(40)

روابط دولت با ايلات

علاوه بر مسئله ي ايلات به عنوان ايجادكنندگان يا مخلوقات دولت ها، بين دولت ها و ايلات روابط مستمر وجود داشته است. به طور كلي بايد گفت كه گروه هايي كه از آن ها به عنوان قبايل نام برده مي شود، در دوران هاي تاريخي هرگز گروه هاي منزوي بدوي و دور از دسترس و تماس با دولت ها و يا عوامل آن ها نبوده اند. در عوض، ايلات و دولت ها در چهارچوب يك سيستم واحد به خلق و حفظ يكديگر دست زده اند. جوامع ايلي قرون 19 و 20 ( و قبل از آن )، با جامعه ي سازمان يافته پيچيده تري به نام دولت در ارتباط بودند و در حالت انزوا به سر نمي بردند.
در اين قسمت، جنبه هاي مختلف روابط ميان دولت و ايلات را بررسي مي كنيم و بر اين نظريم كه :1. دولت موقعيت رؤساي ايلات را به رسميت مي شناخت؛ 2. رؤساي ايلات در مناطق تحت نفوذ خود، نمايندگان منصوب از جانب دولت بودند يا به عنوان فرمانداران محلي منصوب مي شدند؛ 3. گروه هاي ايلي از نظر مالي با جمع كردن ماليات دولت را حمايت مي كردند و تدارك دهندگان اصلي قشون ايران بودند. نمونه هايي كه در اينجا بررسي مي شود قابل تعميم در سراسر ايران است. در فصل پنجم هنگام بحث درباره ي رابطه ي ميان دولت- ايل در كردستان، آذربايجان و بلوچستان مثال هاي مفصل تري صرفاً در مورد اين سه منطقه ارائه خواهد شد.
همان گونه كه لويس بك اشاره مي كند، برخي محققان از تضاد ميان « سرزمين مخالفت » و « سرزمين حكومت » يا تضاد ميان « وضع قبيله اي » و « وضع حكومتي » سخن گفته اند.(41) گرچه اين مدل ها گاه سازه هاي فرهنگي قلمداد شده و بيانگر اوضاع ايده آل هستند، اما در مورد ايران ارزش تحليلي محدود دارند، زيرا نشان دهنده ي روابط پيچيده ي موجود ميان ايلات و دولت ها در تاريخ ايران نيستند.
در بيشتر دوره هاي تاريخ ايران، دولت با فراهم كردن منابع و امكانات براي رؤساي ايلات و دادن مسئوليت برقراري نظم و وضع قوانين محلي، جمع آوري ماليات و تشكيل سپاه و... به آن ها و ايفاي نقش در انتصاب يا بركناري رهبران ايلي، نقش مستقيمي در رهبري ايلات ايفا كرده است.(42) نامه ي حسين قلي خان ايلخاني، ايلخان لرهاي بختياري به ناصرالدين شاه قاجار سند افشاكننده اي است درباره ي خدمات ارائه شده از سوي يك رئيس قبيله به دولت.
هم اكنون مدت سي سال است كه شب و روز در خدمت شما هستم و برحسب انجام وظيفه و با مشقت فراوان بختياري هاي ياغي را همچون روستائيان لنجان بار آورده ام. سي و يك نوبت از بختياري ها ماليات جمع كرده و تحويل داده ام كه شرح حسابهاي آن نيز در دسترس است... شش ماه سال را در اطراف اصفهان ميان بختياري ها به نظم و نسق امور و جمع آوري ماليات مشغول هستم و شش ماه باقي مانده را همراه با سواره نظام مسلح بختياري در عربستان [ خوزستان ] و لرستان به خدمت والي مي پردازم.(43)
رهبران ايلات براي اينكه از اختيارات و امتيازات كامل رياست بر ايل خود برخوردار شوند به حمايت و شناسايي رسمي دولت نياز داشتند. در كردستان، در دوره هاي آرامش نسبي، بدون حمايت يك دولت مركزي قوي ممكن نبود رؤساي جاه طلب بتوانند به موقعيت يك رهبر پرقدرت و مؤثر كنفدراسيون هاي بزرگي چون شكاك دست پيدا كنند. دولت نيز به نوبه ي خود زماني رئيس ايل را به عنوان تنها رهبر برجسته بزرگْ ايل به رسميت مي شناخت كه از وفاداري او نسبت به خود مطمئن مي شد.(44) ايلات كرد در خراسان و طوايف بلوچستان نيز همين روابط را با دولت ها داشتند. فيليپ سالزمن از تعدادي از رهبران طوايف كرد ( حاكم ) در بلوچستان نام مي برد كه به پادشاه ايران وفادار بودند، به عنوان عوامل پادشاه انجام وظيفه مي كردند و پادشاه نيز به نوبه ي خود آن ها را تشويق و حمايت مي كرد.(45)
اين گونه روابط در اغلب دوره هاي تاريخ ايران بعد از اسلام وجود داشت. پادشاهان رؤساي ايلات را نمايندگان خود مي پنداشتند. در دوران قاجار رؤساي ايلات معمولاً در دربار نماينده اي داشتند كه آنها را از مسائل مربوط به خودشان آگاه مي ساخت.(46) فتحعلي شاه قاجار شبكه اي از وابستگي هاي خويشاوندي از طريق ازدواج برقرار كرده بود تا خانواده خود را با خانواده رؤساي ايلات بزرگ و مهم پيوند دهد.(47) رؤساي ايلات در واقع نماينده ي جامعه ي خود نزد دولت بودند. فردريك بارت مي نويسد: « شايد مهم ترين نقش رئيس ايل اين بود كه در رابطه با دولت نماينده ايل خود باشد » (48). بدين ترتيب، رؤسا از نظر اعضاي ايل، نمايندگان قدرت دولت بودند و در عين حال مدافعان حقوق ايل در مقابل دولت به شمار مي آمدند.
ايلات ايراني، به ويژه بزرگْ ايل ها، رهبران پرقدرت و ثروتمندي داشتند كه بخشي از نخبگان ايراني بودند و در سياست گذاري ها محلي و ملي مشاركت داشتند. آن ها از طريق نفوذ محلي و نفوذ در دربار، قدرت فوق العاده اي در مناطق تحت فرمان خود به دست مي آوردند. مثلاً ايلخان لرهاي بختياري نه تنها رهبر رسمي كنفدراسيون، بلكه والي بختياري، و چهارمحال در غرب ايران نيز بود. رهبران بختياري مشاغل مهمي داشتند به طوري كه صمصام السلطنه رئيس ايل بختياري پس از انقلاب مشروطه ي ايران به رياست دولت رسيد. به همين ترتيب ايلخان كنفدراسيون قشقايي، بارها مناصب حكومتي مهم فارس را احراز كرد.(49) در بسياري موارد رؤساي ايلات از سوي دولت به عنوان حكمرانان محلي به مناطق ديگر ايران اعزام مي شدند. دو تن از رهبران ايلات تركمن، يعني ساهولي خان پورناك و محمدخان موصللو در عهد صفوي به ترتيب فرمانداران خراسان در شرق و سيستان در جنوب شرقي ايران بودند.(50) انتصاب رهبران ايلات كرد، ترك، بلوچ و تركمن و ساير رهبران ايلات به مشاغل حكومتي در ساير بخش هاي ايران ( و بنابراين دور از مناطق ايلي آن ها ) از سوي دولت، استراتژي سنجيده اي بود كه مانع از شورش آن ها مي شد و در عين حال آن ها را بيش از پيش به حمايت دولت وابسته مي كرد.
از نظر تاريخي، گروه هاي ايلي با جمع آوري ماليات هاي سالانه و تدارك نيروهاي نظامي در استحكام دولت و دفاع از كشور در برابر تهديدات خارجي مشاركت مي كردند. كمك مالي به دولت وظيفه ي مهم آن دسته از رؤساي ايلات بود كه به عنوان رهبران گروه هاي خود به رسميت شناخته شده بودند. اين مساعدت نشانه ي وفاداري آن ها به دولت نيز محسوب مي شد. رئيس ايل وظايفي در قبال دولت بر عهده داشت كه بر آن اساس به جمع آوري ماليات و تدارك نيروي نظامي براي دولت مي پرداخت و بدين گونه با برخورداري از حمايت دولت موقعيت خود را به آساني حفظ مي كرد.(51) رهبران ايلات به ويژه رؤساي موفق، با برخورداري از حمايت دولت قدرت فراوان يافتند و به بخشي از نخبگان حاكم ايران تبديل شدند. پادشاهان قاجار براساس يك سنت قديمي در ايران، موقعيت رؤساي موجود را به رسميت مي شناختند و چنانچه رئيسي براي ايل وجود نداشت كساني را به اين سمت تعيين مي كردند. اين پادشاهان رهبران ايلات را مسئول جمع آوري ماليات و فراهم آوردن نيروهاي نظامي و برقراري نظم و امنيت در مناطق تحت نظر خود مي كردند و عقيده داشتند كه با اعمال اين شيوه رهبران ايلات عليه دولت با يكديگر متحد نمي شود. چنين رهبراني ابزار جمع آوري ثروت بودند و درواقع موقعيت خود را تا حدي مديون واگذاري اين امتياز از سوي دولت به خود مي دانستند.(52)
منبع بخش مهمي از درآمدهاي دولت ماليات هاي سالانه اي بود كه رهبران ايلات از حوزه هاي ايلي و گاه غيرايلي خود جمع آوري مي كردند. آن لمبتون به نقل از رستم الحكما (53) مطالب جالبي درباره ي درآمد حاصل از ماليات هاي اخذ شده از مناطقي نظير آذربايجان، كردستان، بلوچستان، مازندران، گيلان و ديگر بخش هاي ايران در عصر زنديه در قرن دوازدهم هجري قمري بيان مي كند.(54) افزايش درآمد ملي از طريق جمع آوري ماليات سرانه توسط رهبران ايلات، برنامه ي منظمي بود كه در اغلب دوره هاي تاريخ ايرانِ بعد از اسلام به ويژه پس از استقرار سلسله هاي مركزي و قدرتمند سلجوقيان، صفويه، افشاريه(55)، زنديه (56)‌و قاجاريه برقرار بود.
با اين همه، نقش گروه هاي ايلي در فراهم ساختن نيروهاي ايل براي ارتش شاه بسيار مهم تر بود. درواقع تا ظهور دولت مدرن پهلوي، اغلب سلاطين ايران ترجيح مي دادند براي انجام وظايف نظامي و اداري، به جاي صرف هزينه هاي هنگفت جهت تشكيل ارتش منظم و برقراري نظام متمركز اداري، به كمك هاي رؤساي ايلات تكيه كنند.(57) نادرشاه كه توانست به هرج و مرج گسترده در ايران پس از هجوم افغان ها و سقوط سلسله صفويه در سال 1101ش/ 1722م خاتمه دهد، ارتشي قوي داشت كه درواقع متشكل از گروه هاي ايلي مختلف زباني و مذهبي ايران مي شد. لمبتون سپاه نادرشاه را چنين توصيف مي كند:
... نيروهاي نظامي او عمدتاً شامل افغان ها، افشارها و ساير قبايل ترك شمال شرقي و شرق ايران و تا حدي قبايل گوران، پايگاه قاجارها، مي شد. او همچنين در ارتش خود نيروهاي بلوچ و كرد را كه مانند افغان ها اهل سنت بودند و نيز بختياري ها و دسته هايي از مناطق تصرف شده وارد مي كرد.( 58)
كريم خان زند كه خود كرد بود(59) و پس از سقوط سلسله افشار پادشاه ايران شد، قدرت خود را بر پايه ي نيروهاي موجود قبايل استوار ساخته بود. حاميان او نخست قبايل كُرد و لُر غرب ايران بودند. به دنبال موفقيت هاي او، ايلات ترك آذربايجان و فارس ( ‌قشقايي ها ) نيز به نيروهاي او پيوستند. آقامحمدخان بنيان گذار سلسله ي قاجار، نيز نيروهاي ايلي را وارد ارتش خود كرده بود.(60) به طور كلي در طول حكومت سلسله ي قاجار(61)، رهبران ايلات كرد، بلوچ، قشقايي، ترك و تركمن بخش قابل ملاحظه اي از نيروهاي ارتش شاه را فراهم مي كردند.(62) سرجان مالكوم(63)، مشاور انگليسي ارتش ايران در جنگ هاي ايران و روس ( 1243-1217ق ) (64) نوشته است كه سواره نظام ايلات، نيروي جنگي عمده در جنگ هاي خارجي بود و فرماندهي هر دسته را رئيس همان ايل به عهده داشت. رئيس ايل تعهد داشت كه به نسبت جمعيت ايل، سهميه اي به ارتش شاه بدهد.
نكته ي مهم و قابل ذكر در مورد سهم ايلات در قدرت نظامي ايران اين بود كه آن ها غالباً مسئول دفاع از مرزهاي ايران در برابر تهاجم خارجي بودند. با چنين وضعيتي اغراق نيست اگر بگوييم شاهان قاجار بقاي سلطنت خود را غالباً مديون رؤساي ايلات مي دانستند.(65)

نتيجه گيري

در اين مقاله ويژگي هاي اساسي گروه هاي ايلي در ايران و روابط آن ها با دولت هاي ايران در دوران پس از اسلام تا ظهور دولت مدرن پهلوي بررسي شد و بر اين مسئله تأكيد شد كه ايلات در ايران، گروه هايي با بنيان خويشاوندي نبودند، بلكه ايجاد ايلات و اتحاد و ائتلاف ميان آن ها اساساً نتيجه ي روابط قدرت و استراتژي هاي پراگماتيك بوده است. گروه هاي ايلي ايراني با چنين بنيان اجتماعي- سياسي، جوامعي منزوي و داراي بنيان هاي فرهنگي منسجم نبوده اند. درواقع، مفهوم قبايل به عنوان گروه هاي مساوات طلب و غيرمتمركز نمي تواند با مفهوم ايلات بزرگ داراي ساختارهاي كاملاً سلسله مراتبي و متمركز در ايران، كه قدرت سياسي و اقتصادي در آن ها از نظر تاريخي منحصراً در دست رهبران و خانواده هاي قدرتمند ايلي بوده است، انطباق پيدا كند.
ايلات ايراني از طريق رؤساي خود با دولت هاي مركزي در تماس مداوم بوده اند. رؤساي ايلات عموماً مي بايست از طرف پادشاهان به عنوان رهبر ايل خود به رسميت شناخته شوند. در حالي كه غالب دولت هاي ايراني را گروه هاي ايلي ايجاد كردند، دولت ها نيز به نوبه ي خود به خلق گروه هاي ايلي بزرگ نظير شاهسون در آذربايجان، قبايل كرد خراسان و كنفدراسيون ايل خمسه در جنوب ايران دست مي زدند. به علاوه، گروه هاي ايلي با اخذ ماليات هاي سالانه از مردم و تدارك نيروي نظامي براي سپاه ايران به استحكام دولت ها كمك مي كردند.
ايلاتي با اين ويژگي ها و كاركردها را نمي توان گروه هايي دولت ناپذير و از نظر فرهنگي كاملاً متمايز از ديگر اقشار جمعيت ايران به شمار آورد. جا به جايي هاي گسترده ي ايلي، اتحاد آن ها و رقابت هاي درون ايلي و برون ايلي و روابط مستمرشان با دولت ها، ايلات را از نظر فرهنگي با ساير ايرانيان درآميخت و به آن ها نزديك كرد. بنابراين، گروه هاي ايلي سابق ايران را با چنين سابقه ي اجتماعي سياسي و فرهنگي نمي توان « گروه هاي قومي » دانست. در نظر گرفتن گروه هاي سازمان يافته ي ايلي نظير كردها، آذري ها، بلوچ ها و قشقايي ها به عنوان « گروه هاي قومي » مشخص با هويت هاي قومي جداگانه، برخلاف واقعيات تاريخي است. برعكس، گروه هاي مذهبي و زباني مختلف ايلي و غيرايلي در ايران تجربيات مشترك تاريخي داشته و طي قرون متمادي ميراث فرهنگي و سياسي يكسان پيدا كرده اند. اين عوامل فرهنگي و سياسي در اقشار مختلف جمعيت به تدريج احساسي نيرومند از تعلق به سرزمين ايران و ايراني بودن ايجاد كرد.
علي رغم همه ي اين نظرات، اين واقعيت را نمي توان انكار كرد كه ايران معاصر مواردي از كشمكش هاي سياسي را به خود ديده است كه در آن ها برخي گروه هاي مذهبي- زباني درگير بوده اند. اين كشمكش ها كه غالباً در قرن بيستم روي داد، محققان را تشويق كرده است تا نظريه ها و ره يافت هاي غربي را در مطالعه ي تجربيات ايران به كار گيرند. در نتيجه، ايران جامعه اي كشمكش زا توصيف مي شود كه در آن گروه هاي مختلف قومي و قبيله اي با دولت و با يكديگر در كشمكش دائمي بوده اند. اين برداشت ها كه ناشي از فقدان بينش تاريخي است، نه تنها واقعيت گذشته ي جامعه ي ايراني را مخدوش مي كند، بلكه در خصوص ظهور كشمكش هاي موسوم به قومي اخير در ايران نيز، توضيحات نامناسب و ناكافي ارائه مي دهد.

پي‌نوشت‌ها:

1. M.Jamal Zadeh,"An Outline of the Social and Economic Structure of Iran,"International Labour Review,63,no.1( January 1951 ):24.
2. نقل از ايرج افشار سيستاني، مقدمه اي بر شناخت ايلها، چادرنشينان و طوايف عشايري ايران، ( تهران: نسل دانش، 1368)، ص 31.
3. مركز آمار ايران، سالنامه ي آماري كشور 1368، ( تهران: مركز آمار ايران، 1370)، ص 35.
4. Ervand Abrahamian,"Oriental Despotism:the Case of Qajar Iran,"International Journal of the Middle East Studies,5,no.1(1974):15.
5. هاريسون به 17 گروه عمده ي ايلي در بلوچستان ( ايران و پاكستان ) تحت رياست يك سردار و 400 گروه ايلي تحت رياست رؤساي كوچك تر اشاره مي كند. نگاه كنيد به:
Selig S.Harrison,In Afghanistan`s Shadow:Baluch Nationalism and Soviet Temptations,( New York:Carnegie Endowment For International Peace,1981 ),9.
6. به نظر برخي محققان طوايف كرد بلوچستان كرد واقعي نبوده و فقط به اين نام معروف هستند. با اين وجود برخي نيز آن ها را كرد مي دانند. نگاه كنيد به:
J.F.Bestor,The Kurds of Iranian Baluchistan:A Regional Elite,( MA Thesis,McGill University,1979 ).
7. Philip C.Salzman,"The Tribes of Iran:Reflections on their Past and Future", in Charles J.Adams,ed,Iranian Civilization and Culture( Montreal:McGill University Press,1973 ),71-77
ليزا آندرسون و پاتريشيا كرون عموماً از مفهوم قبيله به عنوان « گروه هاي داراي اساس خويشاوندي » استفاده مي كنند. نگاه كنيد به:
Lisa Anderson`s,The State and Social Transformation in Tunisia and Libya 1830-1980,( N.J:Princeton,1986 );Patricia Crone,"The Tribe and the State",in J.A.Hall,ed., States in History( Oxford:Blackwell,1986 ).
8. Lois Beck,"Tribes and the State in Nineteenth-and Twentieth-Century,Iran,"in Khoury and Kostiner,eds.,Tribes and State Formation,193.
9. Thomas J.Barfield,"Tribe and State Relations:The Inner Asian Perspective",in khoury and Kostiner,156.
10. Albert Hourani,"Tribes and States in Islamic History",in Khoury and Kostiner,304.
11. قوام الملك، چهره اي شهري بود كه هيچ گونه خويشاونيد نسبي با اين پنج ايل نداشت. برخي مدعي شده اند كه اجداد او يهودي بوده اند. نگاه كنيد به: ابوالفضل قاسمي، خانواده قوام الملك، ( تهران: جاويدان، 1329)، ص 5.
12. Abrahamian,"Oriental Despotism",29.
13. ريچارد تاپر تعريف كرون از قبيله به عنوان « يك گروه خويشاوند » را در مطالعات مربوط به خاورميانه موردانتقاد قرار داده است. نگاه كنيد به:
Tapper,"Anthropologists,Historians and Tribespeople",63,59.
14. Richard Tapper,The Conflict of Tribe and State in Iran and Afghanistan,65.
15. Rubi Paul Linder,"What was a Nomad Tribe?",689-711.
16. Lois Beck,"Tribes and the State in Nineteenth and Twentieth-Century Iran",190.
17. Ibid,194.
18. James J.Reid,Tribalism and Society in Islamic Iran,1500-1629( Malibu,Calif:Undena,1983 ),8.
19. Jean Cuisenier,"Kinship and Social Organization in Turko-Mongolian Cultural Areas", in E.Foster and O.Ranum,trans.and.,Family and Society:Selections From Annals,Economies,Society,Civilization,( Baltimore:Johns Hopkins University Press,1976 ),215,quoted in Reid,8-9.
20. Beck,"Tribes and the State",195
براي آگاهي بيشتر به آثار زير رجوع كنيد:
J.F.Bestor,The Kurds of Iranian Baluchistan:A Regional Elite,Gene R.Garthwaite,Khans and Shahs,A Documentary Analysis of Bakhtiyari in Iran,( Cambridge:Cambridge U.P,9183 );Martin Van Bruinessen,Agha,Shaikh and State:On the Social and Political Organization of Kurdistan,( London:Zed Press,1992 );B.J.Spooner,"Baluchistan",Encyclopedia Iranian,vol.3, fascile 6( London:1988 ):598-632;and Lois Beck,The Qashqa`i of Iran,( New Haven:Yale University Press,1986 ).
21. Tapper,"Anthro pologists,Historians,"53.
22. Beck,"Tribes and State",189.
23. Ibid,200.
24. Ibid,197.
25. Mehrdad Kamrava,The Political History of Modern Iran:From Tribalism to Theocracy,( New York:Praeger,1992 ),120.
26. Fredrick Barth,Nomads of South Persia:The Basseri Tribe of Khamseh Confederacy,( Boston:Little Bown,1961 ),26.
27. Ann Lambton,"Persian Society Under the Qajar",Journal of Royal Central Asian Society 48,no.4( July-October 1961 ):130.
28. Abrahamian,"Oriental Despotism",27.
29. اسكندر امان اللهي بهاروند، كوچ نشيني در ايران، ( تهران: آگاه، 1368)، ص 71-168.
30. Ann Lambton,Landlord and Peasants in Persia,( Oxford:Oxford University Press,1955 ),158.
31. Beck,"Tribes and States",196.
32. R.O.Christensen,"Tribes,States and Anthropologists",Middle Eastern Studies,22,no.2.( April 1986 ),290.
33. Beck,"Tribes and State",201.
34. Barfield,"Tribes and State Relations:the Inner Asian Perspective",153.
35. در مورد قبايل به عنوان مخلوق دولت در ساير نقاط جهان نگاه كنيد به:
R.Cohen,"Introduction",in Ronald Cohen and Elman R.Service,eds,Origins of The State,( Philadelphia:Institute for the Study of Human Issues,1978 ),16;Colson and Freid papers in Helm,Essays on the Problem of Tribe( Seatle:American Ethnological Society,1968 );R.Cohen and J.Middleton,eds.,From Tribe to Nation in Africa( Chandler:Scranton,1970 ),27.
36. Tapper,"Anthropologists",52.
37. شاهسون به معني « دوستدار شاه » است. براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به:
Richard Tapper,Pasture and Politics:Economics,Conflict and Ritual Among Shahseven Nomads of Northwestern Iran,( London: Academic Press,1979 ) ,18-39.
38. Abrahamian,"Oriental Despotism",29.
39. Van Bruinessen,Agha,Shaikh,and State,134.
40. Tapper,"Anthropologists,Historians,and Tribespeople",55
در اين رابطه همچنين نگاه كنيد به:
Jan Ovesen,"The Construction of Ethnic Identities", in Anita Jacobsen-Widding,ed.,Identity,Personal,and Social-Cultural,( Upsala:Upsala Studies in Cultural Anthropology,1983 ).
41. Lois Beck,"Tribes and States",215.
42.Beck,"Revolutionary Iran and Its Tribal Peoples".MERIP Reports,87( May 1980 ):19.
43. Gene R.Garthwaite,"Khans and King:the Dialects of Power in Bakhtiyari History", in Bonine and Keddie,Continuity and Change in Modern Iran,( Albany:State University of New York Press,1981 ),170.
44. Martin Van Bruinessen,"Kurdish Tribes and the State of Iran:the Case of Simko`s Revolt",in Tapper,The Conflict of Tribe and State in Iran and Afghanistan,374-75.
45.Philip Carl Salzman,"Why Tribes Have Chiefs: A Case From Baluchistan",in Tapper, The Conflict of Tribe and State,278-79.
46. Abrahamian,"Oriental Despotism",25.
47. Tapper,The Conflict of Tribe and State,21 .
48. Barth,Nomads of South Persia,77.
49. امان اللهي بهاروند، كوچ نشيني در ايران، ص 207 و 169.
50. Eskandar Monshi,History of Shah Abbas,Trans.R.Savory,( Boulder:Westview,1978 ),224-7, 978.
51. Tapper,The Conflict of Tribe and State,56.
52. Beck,"Tribes and States",203-204,216.
53. محمدهاشم ( رستم الحكما ) مورخ ايراني قرن يازدهم هجري در كتاب رستم التواريخ ( به تصحيح محمد مشيري، تهران: 1348 ) جزئيات تحولات اجتماعي- سياسي عصر زنديه و قاجاريه را ارائه مي دهد.
54. A.K.S.Lambton,"The Tribal Resurgence and the Decline of Bureaucracy in the Eighteen Century", in Thomas Naff and Roger Owen,eds.,Studies in Eighteenth Century Islamic History,( Illinois:Southern Illinoise University Press,1977 ),126.
55. نصيرخان يكي از رؤساي قدرتمند بلوچ در قرن هجدهم از ساير بلوچ ها براي نادرشاه ماليات اخذ مي كرد. نگاه كنيد به:
Selig Harrison,In Afghanistan`s Shadow,16-17.
56. براي آگاهي از جزئيات اطلاعات آماري مربوط به درآمدهاي دولت در عصر كريم خان زند، نگاه كنيد به:
John R.Perry,Karim Khan Zand:A History of Iran,1747-1779,( Chicago:The University of Chicago Press,1979 ),229-237.
57. Garthwaits,"Khans and Kings",160.
58. Lambton,Landlord and Peasant in Persia,131
پيتر آوري توصيف مي كند كه چگونه نيروهاي ايلي خراسان ( كردها، تركمن ها، افغان ها و هزاره ها )، بختياري هاي غرب و ‌آذربايجاني هاي شمال ايران در ارتش نادرشاه در جريان محاصره ي بغداد ( 1733م ) شركت داشتند. نگاه كنيد به:
Avery,"Nadir shah and the Afsharid Legacy",The Cambridge History of Iran,Vol.7,31-32.
59. كريم خان از كردهاي زند بود. نگاه كنيد به نيكيتين، كرد و كردستان، ص 357.
60. Lambton,"tribal Resurgence",110-111.
61. آبراهاميان اشاره مي كند كه قاجارها ارتش رسمي و آماده به خدمت نداشتند. نگاه كنيد به:
Abrahamian,"Oriental Despotism",11.
62. Ann K.S.Lambton,Qajar Iran:Eleven Studies,( London:I.B.Tauris,1987 ),96.
63. Sir John Malcolm.
64. در نتيجه ي اين جنگ ها، دو معاهده ي گلستان ( 1812م/ 1227ق ) و تركمانچاي ( 1828م/ 1243ق ) ميان ايران و روس منعقد شد. براساس مفاد اين معاهدات، ايران كليه ي مناطق خود در شمال رود ارس را از دست داد. نگاه كنيد به:
The Cambridge History of Iran,vol.7,331-340.
65. امان اللهي بهاروند، كوچ نشيني در ايران، ص 210-211.

منبع مقاله :
احمدي، حميد؛ (1378) ، قوميت قوم گرايي در ايران افسانه و واقعيت، تهران: نشر ني، چاپ نهم.